مرد درد را که بگیرید به قبرش می رسید۰ در خلوت پررمز وراز بهشت زهرا.مردی که روزگاری برای خودش ابهتی داشت و عکس هایش در ویترین روزنامه ها محشر به پا می کرد حالا زیر خروارها خاک به چند استخوان بدل شده است۰او که در سالهای کهنه با پروازها وشیرجه هایش آرامش را برای وطن به ارمغان می آورد... سنگربان متعصب اما با پیر شدن ساعت ها، درخت آرزوهایش خشکید وقتی شور چشم ها بی هیچ منطقی از تیم ملی کنارش گذاشتند تا در آماج تهمت ها خانه نشین شود.ب
عد هم که باشگاه آبی آشیانه بان عاشق خود را از یاد برد تا در سکوت، راهی بنگلادش شود و در سرزمین پاپتی ها یک لقمه نان حلال پیدا کند.زندگی در سرزمین بیچاره ها، سخت بود اما او به خاطر چندرغاز ماند و از مورچه های محمدان یک ارتش غول پیکر ساخت.سالها گذشت و مرد بی قرار بالاخره به نیمکت محبوبش رسید وسکاندار کشتی به گل نشسته آبی ها شد۰ جنتلمن مغرور با آن بارانی بلند وآن عینک آفتابی مارک، آنقدر سیگار با سیگار روشن کرد وخون دل خورد که توانست عشق ابدی اش را تا پله دوم آسیا رهنمون کند.قصه پرغصه بالا بلند بهشت زهرا اما پایان خوشی نداشت .او بارها تا آستانه نیمکت تیم ملی رفت اما کوتوله های منفعت طلب مجوز ندادند به آرزویش برسد, همو که هزار ویک برچسب بر پیشانی اش چسباندند و ...بگذریم. سنگربان باستانی زیر آوار نامردی ها کمر خم نکرد ودر پستوی تنهایی ،کسی جز نازی، چشمه های آب شور را در صورتش ندید. گلبرگ بی آب و بی شبنم ،خیلی زود در ملحفه ای سپید آخرین نفس ها را کشید و تمام کرد تا در آزادی چرخی بخورد و جنازه اش سوژه دندان گیری برای عکس های یادگاری شود... لختی بعدخاک رویش ریختند تا به آرامش ابدی برسد!
حالا آن بالاست۰بی نیاز از تیترهای روزنامه ها به آسمان رفته تا ابر شود وبر این مانداب متعفن ببارد۰حالا در بهشت ،کنار پنجره ای رو به خدا نشسته و سیگاری گیرانده است۰ حالا هر صبح لابد با خدا چای می نوشد واز زمینی ها گله می کند۰همان ها که در عین بوسیدن هم ،طناب دار یکدیگر را می بافند!
دروازه بان بهشت نیازی به این واژه ها ندارد۰وقتی زیر خاک قهوه ای به یک مشت استخوان بدل شده اما موبایلش همچنان زنگ می خورد وتعداد پیامکهایش از پیامک زنده ها بیشتر است یعنی هنوزهست۰یعنی سالمرگش در هیچ تقویمی ثبت نشده .چه تقدیری!
امید مافی